علیرضا فرزانه
سهم ما از هوا
سهم ما از هوا؛
جریانی مسموم نبود!!
مرده ایم بارها
بی خبر از مرگ
و لاشه هامان
بی خبر از خود
به گزاف
شهر را دوره میکنند….!
ای کاش زنده به گوری؛
تاریخ انقضاء داشت
و حماقت،نقطه پایان .
ایکاش شهر را
فرا بگیرد
[لحظه ای شعور!
تا من بجای گل،
گل بوسه بکارم در کنج گلی!
من ساعت شروع شعرم را
با صدای قدمهای تو
میزان میکنم،
تویی که میترسم
نیامده جا بزنی
و من سبد انگورهایم را
در مستی چشمان تو
خمار کنم!