کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی ویلهم دیلتای
درباره کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی
کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی
نویسنده : ويلهلم ديلتای
مترجم : منوچهر صانعیدرهبيدی
درباره کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی
دیلتای روانشناسی تبیینی را در بیان احوال ادراکی نفس ناموفق میداند و از این رو این مسئولیت را به عهده روانشناسی توصیفی گذارده و بر توان و صلاحیت آن در شناخت ماهیت ادراک صحه نهاده است.
روانشناسی تبیینی در دو قرن هفدهم و هجدهم که دوره گذار عقل از دیدگاه سنتی فرهنگ به دیدگاه جدید یا مدرن است رونق گرفته و ماهیت عملکرد آن متناسب با این مقطع تاریخی است؛ دورهای که الگوی پژوهش علمی، شیوه و روش و منطق علوم طبیعی بود. عصری که با گالیله و بیکن آغاز شد و با دستاوردهای لاوازیه در شیمی به کمال رسید و نقطه اوج آن فیزیک نیوتن بود و میتوان آن را عصر نیوتن نامید.
دانش روانشناسی در این دوره به صورت یکی از شاخههای علوم طبیعی و وابسته به این علوم تدوین شد و ساختار آن تبیینی بود، به این معنی که در این دانش با فرض چند مفهوم بنیادی برگرفته از علوم طبیعی (زیستشناسی و تنکارشناسی) میتوان سایر مفاهیم و مقولات آن را استنتاج کرد (ص ۲۱۰). روانشناسیهای هابز، دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس، لاک و هیوم از این نوع است. مثلاً دکارت شش عاطفه اصلی به نام میل، نفرت، عشق، حیرت (شگفتی)، لذت و درد (الم) را تعریف کرد و به استخراج سایر عواطف نفس به عنوان عواطف فرعی از این عواطف ششگانه پرداخت.
اما دیلتای به جای استفاده از این روانشناسی، روانشناسی توصیفی ـ تحلیلی را توصیه میکند، روانشناسیای که هر عاطفهای را مستقلاً و بدون اتکا به علوم طبیعی تا اعماق آن در جان انسان پیگیری میکند.
بخشی از کتاب
مقدمه مترجم
دفتری که در پیش رو دارید ترجمه جلد دوم از گزیده شش جلدی مجموع آثار دیلتای است که مجلدات اول و سوم و چهارم آن توسط انتشارات ققنوس چاپ و منتشر شده است و در دسترس علاقه مندان قرار دارد. در جای خود از دلیل به تاخیر افتادن ترجمه جلد دوم یعنی همین مجلد سخن گفته ام. به همت انتشارات ققنوس مشکل تهیه کتاب برطرف شد و من که ترجمه جلد پنجم را آغاز کرده بودم آن را رها و ترجمه این مجلد را آغاز کردم و به انجام رساندم. به امید آن که فرصت اتمام جلد پنجم و ترجمه جلد ششم نیز فراهم شود.
ویراستاران گزیده آثار دیلتای عنوان این مجلد را به فهم درآوردن جهان انسانی ( ۱) نهاده اند و مضمون و محتوای آن روان شناسی ادراک است. موضوع سخن دیلتای در این مجلد این است که ضمن بررسی تاریخی عناصر شکل گیری مفاهیم علوم انسانی در متن علوم طبیعی، نحوه شکل گیری این مفاهیم را در ذهن و شیوه تدوین آن ها را شرح دهد. دانش روان شناسی در فرایند این تدوین مدخلیت تام دارد و دیلتای به نحله های روان شناسی مشتغل به تدوین این مفاهیم پرداخته است. این نحله ها دو حوزه روان شناسی تبیینی و توصیفی اند که در ادامه به اختصار به آن ها اشاره خواهم کرد.
پیش از هر چیز و در اوایل کتاب، دیلتای به شرح مقولات زندگی پرداخته است، مقولاتی که در دیگر مجلدات این مجموعه نیز به آن ها اشاره کرده است. از میان این مقولات به شرح و بسط سه مقوله وحدت ذات، کنش و تحمل، و ذات ( ذاتیت ) پرداخته است:
۱. وحدت ذات، حافظ هویت ذاتی هر فرد بشری در طول زندگی اوست.
۲. کنش و تحمل، پایه و اساس مقوله علیت است.
۳. ذات، حافظ تمایز من و جز من است.
سپس دیلتای دو مکتب روان شناسی در زمان خود را شرح و بسط داده است:
۱. روان شناسی تبیینی ( explanative ) که گاهی آن را روان شناس روان شناسی ساختاری یا سازنده ( constructive ) می نامید.
۲. روان شناسی توصیفی ( descriptive ) که گاهی آن را روان شناسی تحلیلی نامیده است.
دیلتای روان شناسی تبیینی را در بیان احوال ادراکی نفس ناموفق می داند و از این رو این مسئولیت را به عهده روان شناسی توصیفی گذارده و بر توان و صلاحیت آن در شناخت ماهیت ادراک صحه نهاده است. روان شناسی تبیینی در دو قرن هفدهم و هجدهم که دوره گذار عقل از دیدگاه سنتی فرهنگ به دیدگاه جدید یا مدرن است رونق گرفته و ماهیت عملکرد آن متناسب با این مقطع تاریخی است؛ دوره ای که الگوی پژوهش علمی، شیوه و روش و منطق علوم طبیعی بود. عصری که با گالیله و بیکن آغاز شد و با دستاوردهای لاوازیه در شیمی به کمال رسید و نقطه اوج آن فیزیک نیوتن بود و می توان آن را عصر نیوتن نامید. دانش روان شناسی در این دوره به صورت یکی از شاخه های علوم طبیعی و وابسته به این علوم تدوین شد و ساختار آن تبیینی بود، به این معنی که در این دانش با فرض چند مفهوم بنیادی برگرفته از علوم طبیعی ( زیست شناسی و تنکارشناسی ) می توان سایر مفاهیم و مقولات آن را استنتاج کرد ( ص ۲۱۰ ) . روان شناسی های هابز، دکارت، اسپینوزا، لایب نیتس، لاک و هیوم از این نوع است. مثلاً دکارت شش عاطفه اصلی به نام میل، نفرت، عشق، حیرت ( شگفتی ) ، لذت و درد ( الم ) را تعریف کرد و به استخراج سایر عواطف نفس به عنوان عواطف فرعی از این عواطف شش گانه پرداخت. اما دیلتای به جای استفاده از این روان شناسی، روان شناسی توصیفی ـ تحلیلی را توصیه می کند، روان شناسی ای که هر عاطفه ای را مستقلاً و بدون اتکا به علوم طبیعی تا اعماق آن در جان انسان پیگیری می کند ( ص ۲۲۷ ) .
ماهیت شناخت بر پایه روان شناسی توصیفی این گونه تبیین می شود که جهان خارج مستقیما به ما داده نشده و وارد ذهن ما نشده است بلکه نتیجه بازتاب امر واقع خارجی در ذهن ماست. در شکل گیری جهان خارج در ذهن ما به صورتی که ما آن را ادراک می کنیم، اموری از قبیل تصورات ( بازنمایی ها ) ، حساسیت ها، غریزه ها، امیال و امور ارادی در کار است. اما این ادراکات حاصل انتزاع و کلی سازی نیست بلکه ما با آن ها زندگی می کنیم. زندگی در وجود انسان مقدم بر شناخت است و فرایندهای زیستی ( تنفس، تغذیه و… ) در وجود ما مقدم بر فرایندهای شناختی ( تعقل، استدلال و… ) است. ماهیت حقیقی شناخت این است که ما جهان خارج را می شناسیم به این معنی که در آن و با آن زندگی می کنیم.