محمدعلی میرقاسمی
کوچه به کوچه
محمدعلی میرقاسمی
… کوچه به کوچه …
در بی نهایت چشم هایت
جهان به روشنی نمایان است !
در این جهان با طراوت بارانی
کوچه به کوچه
سرگردان
نمی توان فرار کرد !
چگونه می توان
در این بی نهایت سبز روشن گیرا
گویی که ماه را
بازی می دهد !
شعری سرود ؟!
چرا خورشید بیدار نمی شود ؟!
هزار شب گذشت !
چون چشمه سوی نمی دانم کجا ؟!
تو خودت هستی ؟!
همان طراوت سبز بارانی ؟!
من کجای این جهان ام ؟!
تو با بهار نسبت داری ؟
با رنگین کمان ؟
چرا جهان در چشم های توست ؟!
چرا زمین بنفشه می روید ؟!
چرا یاس وحشی
گل شب بو نیست ؟!
چرا پروانه
بال هایش را به تو داد ؟!
تو از کبوتران عاشق شهر دور
چیزی می دانی ؟!
از گریه های ماهی سرخ ؟!
از بوفی که خواب ندارد ؟!
تو از خودت می دانی ؟!
از نان و شراب ؟!
انجیل کلام خداوند است ؟!
که می گوید دوستی باید …
چشم های تو جادو می کند !
ای جام شوکران
از چشم های سبز تو
باران … باران …
شهری را می شوراند
شعری که می سورایم
شاید دلیل بیداری من باشد
شاید … شاید …
چشم های سبز گیرا
در خیال من باشد ؟!
من بی درنگ بیدار می شوم !
در بی نهایت چشم هایت .
شعر … محمدعلی میرقاسمی