هم بال ، همپرواز ، هم حال و هوایم را
خودخواهی ات یک شب گرفت از سینه نایم را
عریان نمودی خانم شعر مرا… آقا!
در جا شکستی شیشه ی حجب و حیایم را
سر می زنم هر دم ، به بوطیقای نامردیت
پیدا کنم ، لیلای از مجنون جدایم را
فرق است ، بین ابر باران زا و دود و دم
دریا شدم ، دادم به مرداب تو جایم را
از شاخه افتادم زمین ، گلپر زدم در خاک
با طعنه ای پامال کردی ریشه هایم را
درسینه پنهان می کنم با خون و خاکستر
قلبی پر آتش از دهان اژدهایم را
لیلا ساتر