-دنیا همیشه مهلکه ی عشق تازی است
با نیش و نوش مسخره اش بچه بازی است
باید که سر برید جهان را به دار زد
وقتی که زندگی همه اش صحنه سازی است
اینجا درخت دست تبر را شکسته است
جنگل زبان چلچله را قفل بسته است
با گرگها معاشقه کفتار می کند
چوپان بره خوار ؟؟ ببین ؟ گله خسته است
باید که گرگ شد همه ی گله را درید ؟
رگبار سنگ شد به تن برکه ها پرید ؟؟
یک گرگ پیر در سر من زوزه می کشد
هر شب سگی به سینه ی من پوزه می کشد
دنیای من ، فسیل تر از عصر یخ زده است
من یک زنم که از همه امروزه می کشد
من با عقیده های خودم زیست می کنم
دلخوش به هر که دورو برم نیست می کنم
ظرفیت زنی که فمینیست بود را
پر با پیاله ای که خیالی است می کنم
شبها تو پیله ای تن پروانه ی تنم
تا صبح از معاشقه ات دل نمی کنم
تا صبح در پساپس یک روز نکبتی
لعنت به آخرین نخ سیگار لعنتی
من ماندم و جهان پراز هیچ و پوچ ها
من ماندم و همین دوسه تا شعرخط خطی
با جنگلی شتک زده هم زیست می شوم
بیچاره ای که لایق من نیست می شوم
جسمی شدم که روح مرا غصب کرده ای
خود کرده ام به دست خودم نیست می شوم
سانسور حرف های دلم سخت می شود
نامم زنیکه سرکش و بدبخت می شود
بی اعتقاد تر شده از من تو دیده ای ؟؟
یا تا به حال آخر جاده رسیده ای ؟
در این خرابه ها چقدر پرسه می زنی ؟
وقتی که ریشه های مرا هم جویده ای
لیلا ساتر