سردر گم و آشفته و بی خواب و خیالم
دیوار فرو ریخته ی رو به زوالم
دنبال خود گم شده ام غرق سوالم
مرغ حق افسرده ام و بی پرو بالم
تونیستی ودر تن من زهر مذاب است
با تو بدنم حفره ی صد خمره شراب است
از روی خوشت جوش و خروش و جریانم
تاب وتب و حرص و ولع کل جهانم
بین ضربان و هیجان در نوسانم
در باطن خود اینم و در ظاهرم آنم
هم آنم و هم اینم و هم اینم وآنم
فکر تو و حرف تو شده ورد زبانم
از هر چه بخواهی و نخواهی تومعافی
منکعبه شدم تا که به دورم بطوافی
من تار شدم دور تنت پیله ببافی
تنها بشوی با خودم اندازه ی کافی
من کفتر پربسته ؛ تو پروانه ی آبی
من جغد شدم تا که تو در لانه بخواب
گیرم که تودر اوجی و من .. اینکه غمی نیست
گیرم که تو پر داری و من پا … قدمی نیست
مابین پلنگان و عقابان صنمی نیست
فهمیدن پرواز خودش فهم کمی نیست
.