شاعران معاصرغزل
شب و شور عاشقی
باز دیشب خاطرم آواره شد
بی سر و بی پا، پی دل نامه شد
آن قدر پرسه بزد در کوچه های عاشقی
دفتر صد برگ غرقِ لابه شد
خویش را با خود قیاس و خود، قیاسی با خودش
عشق هم سر در گم گردابه ی گردابه شد
نازبالش زیر سر آرام و آرامش نداشت
پای دل خسته ز گشتن های نیمه کاره شد
تشنه گشت و تشنگی همچون عطش
جای تلخ آبه، عسل هم راهی خمخانه شد
لاجرم همچون گل صد برگ باغ عاشقی
دل جدا از خود، روانِ جاده گلخانه شد
دل از این سو تا بدان سو رفت و رفت
عاقبت این رشته افکار هم صد پاره شد
وانهاد آن در به در گشتن پی عشق مجاز
باز گشت و نم نمک، خود عاشق جانانه شد
محمود نادری.