کسی پرهای مرا ندیده؟

120,000 تومان

کسی پرهای مرا ندیده؟
کتاب شعر دکتر فائزه جنیدی

کتاب شعر کسی پرهای مرا ندیده؟ سروده‌‌ی فائزه‌ جنیدی نمایانگر چالشِ شخصی و البته دلپذیر او با پیکره‌ی شعر ایرانی است. او که ریشه در ادبیات دارد، کوشیده تجربه‌های زیسته‌ی زنانه و دانش آکادمیک خود را در همجواری با شعرِ پیش از خود عرضه کند تا در نهایت به زبان و جهانی دست یابد که ویژه‌ی خود اوست. گرچه این مواجهه، گاه به نوعی پراکندگی مضمونی در بیان شاعرانه می‌انجامد و شاید خواننده را در شناختِ جهان شخصی و سلوک شاعر دچار سردرگمی ‌کند، اما در نهایت می‌توان به مکالمه‌ای دو سویه بین شاعر و مخاطب امیدوار بود.
به نظر چنین می‌آید شاعر بیش از آن که دغدغه‌ی ترسیم سلوک و منش شاعرانه‌ی شخصی خویش و تبیین آن از سوی مخاطب را داشته باشد، کوشیده همه‌ی تجربه‌های
شاعرانه خود را در چشمدید مخاطب قرار دهد؛ رویکردی که در کلیت اثر به ناهمگونی مضامین انجامیده. برخی از شعرها، جهان زنانه‌ی شاعر را بازتاب می‌دهد و تعدادی ـ اگرچه اندک ـ دغدغه‌های اجتماعی، تاریخی و گاه سیاسی او را به نمایش می‌گذارد. برخی از ترکیب ها ـ به لحاظ زبانی ـ از الگوهای کهن تبعیت می‌کند و برخی دیگر محصول زبان‌آوری یکه‌ی شاعر است. چنین می‌اندیشم که اگر شعرها به لحاظ مضمون و بافت شاعرانه غربال می‌شد، به جای پرهیبِ رازگونِ شاعر، تصویر روشنِ او از ورای جهان بازساخته‌اش‌ پیدا بود.

شعرهای فائزه جنیدی واجد دو برجستگی‌ست؛ نخست، چالش او در ترسیمِ ریخت مولفه‌های شاعرانه و ضمنا چالش با تصاویر و ترکیب‌های آشنای ادبیات کلاسیک است تا به ساختِ زبانی امروزین دست یابد و دیگر یافتنِ نوعی مولفه‎ی معنایی و تماتیک برای دریافت نسبت شاعر با جهان شعر.

این تکه شعرها حاصل تلاش شاعر برای نمایش دو برجستگی فوق است. شعرها گذشته از معنایی که در زیر متن جریان دارد، واجد تصاویری نو و شاعرانه‌اند.
“موری زیر بار دانه عمر می‌چکاند.”ص28
و یا
“ما اشک‌هایمان را به پابوس باران بردیم.” ص29

برخی از تعابیر و تصاویر زبانی عارفانه و کهن دارد و وامدار ادبِ پیشین این سرزمین است. کلمات، عبارات و ترکیب‌هایی مانندِ دیجور، شرحه شرحه قلبم، شرح این قصه پریشانی، خون لاله در قلم غُل می‌زد، در چهل دریا فرو رفتم، به صحرایی فرو افتادم، ذراتم با خاک یکی شد، می خواهم اجزای بدنم را به هفت دریا بسپرم و … اگرچه ساخت و بافتی دیرینه دارد و برای خواننده‌ی اهل ادب آشناست ، اما در همآمیزی نهایی، آهنگی به روز و آشنا به گوش می‌نشاند.
به این تکه شعر دقت کنید :

“برایم آسمان بباف!
دیجور است.
ماه چمدان بسته
با قطار ابرها رفت.
دستم به واژه نمی‌رود؛
دلم را تو بنویس!” ص 140

با آن که شاعر از واژه‌ی ” دیجور” که ساختی قدیمی دارد، استفاده کرده اما در ادامه با لَختِ “ماه چمدان بسته ، با قطار ابرها رفت” ترکیبی نوین با تصویری بدیع باز می‌سازد. ماهی که با قطار ابرها رفته و آسمان را همچون شبی دیجور به جای گذاشته. از همین روست که شاعر در افتتاحیه این تکه شعر از مخاطب (معشوقه) می‌خواهد برایش آسمانی (تازه) ببافد. هنر اینجاست که شاعر به شیوه قیاسی از کل به جزء حرکت می‌کند. او در مطلع درخشانِ شعر و در یک لخت شاعرانه، حکمی کلی صادر می‌کند: “برایم آسمان بباف! ” سپس در ادامه به شرحِ دلایل این درخواست و جزئیات آن می‌نشیند: چون دیجور است و ماه، چمدان بسته و با قطارِ ابرها رفته. اکنون شاعر، اندوهگین در تاریکی نشسته و از مخاطب (معشوقه) می‌خواهد شرح این دوری را بنویسد:

“دستم به واژه نمی‌رود؛ دلم را تو بنویس!” ص140

شعرهای سیاسی و اجتماعی این مجموعه ـ با تاکید بر این که هر انسانی می تواند سیاسی باشد و طبعا شاعر نیز از این امر مستثنی نیست ـ می‌توانست در دفتر دیگری گردآوری شود تا مخاطب این دفتر با وجهی غالب از شخصیت شاعر مواجه شود؛ مَنِشی زنانه که در رو با رویی با معنا و مفهوم عشق، تصاویر تازه‌ای فرا چنگ می‌آورد. با این همه، شعرهای سیاسی و اجتماعی فائزه جنیدی در مواردی موقعیت‌هایی یکه‌ و گاه هولناک باز می‌سازد.
اگرچه می‌توان ردِّ نگاه فروغ از تولدی دیگر و یا سهراب را در این بخش از اشعار دید، اما بی اغراق تصاویر و موقعیت‌ها و معناها در لحظاتی درخشان و تماشایی‌اند.

“باد که آمد،
دست‌هایت را برد.
هیچ کس موهای مرا نبافت!
باران که آمد،
تو در پی چترت بودی؛
هیچ کس اشک‌هایت را ندید.
برف بارید و …
هر چه نوشتی سفید شد ..” ص 34
“دستهایش بوی نور می‌داد.” ص 23
یا
“مثل گرمای نان تازه خوش عطر بود.” ص 23
و
“صبح پیراهنی از باد به تن کرد ص 135
و
علف را بوسید.
زنگ بیداری گنجشگان بود.
سبزه گل بر سر گیسو می‌زد.
یک نفر ثانیه‌ها را شب پیش
در دلِ کوزه گذاشت.
پای سروی آزاد.” ص 135

تجربه های فائزه جنیدی در حوزه نمایش نیز در شعرهایش جا خوش کرده و جا به جا تصاویری متاثر از جریان سیال ذهن ـ که به سینما پهلو می‌زند ـ و نوعی روایت در روایت ـ که از ادبیات می‌آید ـ، به شعرها تشخصی ویژه بخشیده که در نوع خود دیدنی‌اند.

“خواب نهنگی را می بینم / که در چشم آفتاب / خواب دریا را می دید.” ص 118
یا
“سوتی ممتد در پیچ ها … ” ص 46
و …

از برخی شعرها که آشکارا رویکردی گزارشی دارند و از همین رو اندکی سست به نظر می‌آیند که بگذریم، در مواردی شاهد لحظاتی بدیع در جهان شاعرانه‌ی بازساخته‌ی شاعر هستیم.

“برف می‌بارد!
خیال‌ات را از چشمان‌ام پس می‌زنم!
شالی
اما
بیاور
تا دستهایت را از گردن‌ام باز کنم.” ص 144
یا

“واژه‌ای پر زد،
چشمی به راه ماند،
شاعر بغض‌اش را تا ته سر کشید،
ماه رنگ عوض می‌کند،
شب، بخت‌اش را در چشم برکه می‌‌شوید. ” ص 141
و این تکه‌ی درخشان.
“دختری گیسو بلند
که رویاهایش را
به شاخه های درختان می‌بافت!” ص 120

شعر گفتن برای فائزه جنیدی نوعی واکنش است؛ واکنشی نه الزاما به جهانِ بیرون از خویش، که آشکارا و در کشمکشی درونی، نسبت به خویش! او شاعری می‌کند، نه برای آن که فقط شاعری کرده باشد تا به تاریخ و جغرافیای پیرامون خود پاسخی داده باشد، که شاعری کردن را بهانه‌ای یافته تا با خود تسویه حساب کند؛ چه بسا در این رویارویی مداوم، فرصتی یابد تا به پرسش‎های بی وقفه‌ی خود پاسخی دهد، یا به نقش خود در جهان هستی بیندیشد؛ این که از کجا آمده، کجا ایستاده و به کجا خواهد رفت. این مکاشفه‌ی درونی ـ که در بسیاری از شعرهایش پیداست ـ، در نهایت به فرصتی غنیمت می‌انجامد؛ آیا در فرجام یک شعر او با خود دل یکدله می‎شود؟

تکمله:
بنا نداشتم به کار نقد شعر برآیم، اما چه کنم که این روحیه معلمی، یک یادداشت کوتاه و مقدمه‌ای معمول بر مجموعه‌های شعر را به نقدی کوتاه بر شعرهای دوست عزیزم خانم دکتر فائزه جنیدی بدل کرد. امید دارم نگاه خطاپوش شاعر و خوانندگان این دفتر شعر، جانِ مرا از کیفرِ این پُرگویی به در بَرَد.

[فرستاده شده از کارت عضویت] شاعر : دکتر فائزه جنیدی
ویراستار : عبدالله محمدزاده سامانلو
طراح و صفحه آرا : عبدالله محمدزاده سامانلو
ناشر : بید
سال و نوبت چاپ : 1402 – اول
شمارگان : 5۰۰ نسخه
شابک : 8-549-309-622-978
قیمت : 120000 تومان

کتاب شعر کسی پرهای مرا ندیده؟ دکتر فائزه جنیدی

نمونه اشعار :

ادامه نمونه اشعار :

 رویا

پرواز می کردم
بر فراز اقیانوس ها و تپه های سبز
آزاد بودم و رها
نه چون پرنده ای
یا حتی فرشته ای
یا …
بی تشبیه
خودم بودم
همه جا بی نقص
زیبا بود …

در قعر زلال ترین آب های جهان
می گذشتم
با شتابی زیاد

شادمانی وصف ناشدنی
نه شبیه هیچ ماهی یا …

 

 

خودم بودم
آزاد …

شب هایی در کوچه باغ ها
با پاهای برهنه
از چشمه های خنک می گذشتم
بر فراز سرم
درختان
شاخه های پر میوه
پیشکشم می کردند …

روزهای سخت
روزهای خیلی خیلی سخت
به خود گفتم
نه بالی می خواهی
نه باله ای
فقط رویایت را گم نکن …

 

 خالی

سبب تویی
دلتنگی ام را
و خالی شدن دم به دم دلم از حسی مبهم
سبب تویی
اشک هایم را
که موجی خاطره می شود
که مرا می کشاند
به قعر گردابی هول.

سبب تویی
که اینچنین
سرد
خالی ام
که
سکوتم را هیچ شمعی روشن نمی کند .
سبب تویی…

 

 قاصدکی در انفجار بلوغ

بادها
مرا با خود می برند
به غربی غریب!
آفتاب ها
همه می سوزند در شرق آشنا!

ترس نبودن ام، سالهاست
در زرورق لب سوخته ی روزهای من
ورق می خورد!
زمان، سلانه سلانه
صفیر می کشد
و می سوزد!

محو می شوم
در کشاکش تبدار روزها
و انفجار ناگهان اش؛
چون قاصدکی در انفجار بلوغ!

مدیر کانون شاعران معاصر، شاعر و ترانه سرا و گردآورنده کتاب برگزیده سیمرغ شعر (شاعران برگزیده سراسر کشور) فارغ التحصیل در مقطع کارشناسی در رشته ادبیات فارسی

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “کسی پرهای مرا ندیده؟”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
شروع گفتگو
1
نیاز به راهنمایی دارید؟
Scan the code
سلام
چنانچه سوالی دارید با ما در واتساپ در ارتباط باشید