محسن زیدعلی
گرم غزل
شبیه قهوه ی تلخی که برابرِ توست
به روی میز خیالم دوباره دفتر توست
دوباره گرمِ نوشتن دوباره گرم غزل
برای گفتن دردی که حرف آخر توست
پرنده بودم و ماندم در آسمانِ دلت
ولی گرفتن روحم شکار دیگر توست
به روی بام بلندی که عاشقانه تر است
همین که دانه بپاشی دلم کبوتر توست
سفر نکردم و گفتم که دورم از تو ولی
به روی ریلِ خیالم قطارِ باور توست
اگر چه رفته ای اما نشسته ابرِغمت
در آسمانِ غروبی که خونِ پیکر توست
مرور می کنم افکار ذهنِ خسته،ولی
قلم برای نوشتن بدونِ جوهر توست