فاطمه بهزادی نیشا
بوی پاییزی
هوایت را از ترس عقربه ها
زیر سر پنهان کرده ام
مبادا تو را از من بگیرد، این فاصله ها
تصویرت که
می گیرد دستم را
می رقصاندم با تمام اشتیاق
و بوسه ای داغ
بمان
ای اخرین قدم های جامانده شهریور
ماندت چون باران میچکد
از سقف امیدم
ملالی نیست
خیال غریبی ست
شعرهای من و بوسیدن مکرر تو
حادثه دو حس پنهان
در میهمانی چشمانت
کجایی، ای فصل جا مانده؟
هرچه می جویمت بیشتر دلتنگم
می دانی!
دوست داشتن ات اعجاب انگیزترین
معجزه قرن است
مهربانم!
گمشده در عرض و خیابان سبز
بوی پاییز گرفته ام
اما به خیال کاج، سبزم
عزیزمهربانم!
فصول غم انگیز، تلخ ترین تکرار زمان است
اما من به تکرار دست تو معتادم
و نخواهم گذشت از هوایت
باتو در تمام قطعات خاطراتم خواهم رقصید
و به یادت، آنقدر می نویسم
که انگشتانم در رود، و جنازه ام
به موریانه ها لبخند بزنند
#فاطمه_بهزادی_نیشا