در سینه غمِ تازه ای از عاشقی بر پاست
سنت شکنی کرده دلم واله و شیداست
در خویش گم ام از غمِ پنهان سكوت ام
بيتابى و كج خلقىِ دل محشر كبرا ست
در خلوت ما زمزمه از یار مباح است
از وصف رخ یار دلم غرق تمناست
در عزلت دل گرمی دستش شده حسرت
با اینهمه امیدِ دلم ، باز به فرداست
بی هُرم نگاه و لب او جان به لب آمد
تنهایی دل مرگ من است و ته دنیاست
در مسلخ دل یاد و هوایش شده تب ریز
در قاب دلم عكس رخش همیشه پیداست
دستِ دلِ ما را نفشارد تب هر عشق
در عین وفاداری ما دل تک و تنهاست
در خلوت هر شب شده دل گوشه نشینش
هر جا كه نظر مى كنم انگار همانجاست
داودی و دل ، زنده به این خاطره هایش
مستی دل از عاشقی ، نا گفته هویداست
#علیرضا داودی مقدم