
مطرود #
از هردو جهان این دل بیچاره و مطرود است
کلا نتوان گفتن از عشق که نابود است
افسوس که در هستی جز مهر نورزیدم
این راه که من رفتم عمری ست که مسدود است
پیمانه ی خوشبختی دردست زلیخا بود
هرکس که نداند این در مسئله مرود است
اوچشم و منم ابرو او آینه من هم رو
غافل نتوانم شد چون ماه که مشهود است
از دولت حسن او تنها نشدم یکدم
پروانه نمی داند بالای سرش دود است
ای وای چه می گویم از دامن سرخ گل
درخواندن مرغ شب این یک نظرش سود است
اینجا سر هرچیزی بیدادی و بیماری ست
از عشق نکن صحبت که این مرحله محدود است
خنجر نزند از پشت آن خصم که رو در روست
هردوست به هنگام ش چون آتش در عود است
خود را بکشان آنجا در ساحل لطف او
هرگاه دلت از غم چون ماه تب آلود است
فاطمه انصاری



